جدول جو
جدول جو

معنی چش بکتن - جستجوی لغت در جدول جو

چش بکتن
از چشم افتادن، طرد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم بستن
تصویر چشم بستن
مردن
نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن
صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ کَ دَ)
چپ افتادن. مخالفت کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعتراض کردن. (ناظم الاطباء) ، مکاری ورزیدن. (آنندراج). حیله بکار بردن. (ناظم الاطباء) ، بطرف چپ بستن. بسمت چپ بستن چیزی. از چپ بستن چیزی:
حرفی ز پیچ وتاب محبت شنیده ای
چپ بستنی ز زلف چلیپاندیده ای.
سالک یزدی (از آنندراج).
رجوع به چپ افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ نِ شُ دَ)
چشم بر هم نهادن. چشم فروبستن. مقابل چشم بازکردن و چشم گشودن. رجوع به چشم بر هم نهادن و چشم فروبستن شود.
- چشم از جهان بستن، کنایه از مردن. چشم از جهان فروبستن. دم درکشیدن. برحمت ایزدی پیوستن:
چو سالار جهان چشم از جهان بست
بسالاری ترا باید میان بست.
نظامی.
رجوع به چشم از جهان فروبستن شود، افسون کردن. (ناظم الاطباء). چشم بندی کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپ بستن
تصویر چپ بستن
مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چشم برهم نهادن فرو بستن چشم مقابل چشم باز کردن، افسون کردن چشم بندی کردن، یا چشم از جهان. مردن
فرهنگ لغت هوشیار
چف دکتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از چشم افتاده، کسی که به سبب اعمال ناشایست طرد شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلا افتادن، آفت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، خزیدن، مشغول به کار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نمایان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شایع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از شگردها و چشمه های بازیریسمون بازی که بازی گر با چشمان
فرهنگ گویش مازندرانی
انکار کردن، منکر شدن تعمدی، خواستن
فرهنگ گویش مازندرانی
متورم شدن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن صدای خفیف و کنایه از: اتفاق افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر وفق مراد بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی یا چیزی را به صورت اتفاقی دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آماسیدن، ورم کردن، از نظر افتادن، با کسی چپ افتادن و بد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن، سرایت آتش از جایی به جایی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
فراموش کردن رخدادها و در گذشتن از آن، عقب ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع شدن آب، نابود شدن و از ریشه و اصل افتادن، مفعول گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از چشم افتاده، طرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نداشتن حق و حقوق، گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرمی ریش ریش که جهت محدد کردن دید بر روی چشم اسب قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی